شماره ٥٠

اي خوانده کتاب زند و پازند
زين خواندن زند تا کي و چند؟
دل پر ز فضول و زند برلب
زردشت چنين نبشت در زند؟
از فعل منافقي و بي باک
وز قول حکيمي و خردمند
از فعل به فضل شو بيفزاي
وز قول رو اندکي فرو رند
پندم چه دهي؟نخست خود را
محکم کمري ز پند بربند
چون خود نکني چنانکه گوئي
پند تو بود دروغ و ترفند
پند از حکما پذير، ازيراک
حکمت پدر است و پند فرزند
زي مرد حکيم در جهان نيست
خوشتر به مزه ز قند جز پند
پندي به مزه چو قند بشنو
بي عيب چو پاره سمرقند
کاري که ز من پسند نايدت
با من مکن آنچنان و مپسند
جز راست مگوي گاه و بيگاه
تا حاجت نايدت به سوگند
گنده است دروغ ازو حذر کن
تا پاک شود دهانت از گند
از نام بد ار همي بترسي
با يار بد از بنه مپيوند
آن گوي مرا که دوست داري
گر خلق تو را همان بگويند
زيرا که به تير ماه جو خورد
هر کو به بهار جو پراگند
از خنده يار خويش بنديش
آنگاه به يار خويش برخند
بر گردن يار خود منه طوق
گر يار تو خواندت خداوند
بزداي به عذر زنگ کينه
جز عذر درخت کين که بر کند؟
بر فعل چو زهر، نيست پازهر
جز قول چو نوش پخته با قند
در کار چو گشت بر تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند
از مرد خرد بپرس، ازيرا
جز تو به جهان خردوران هند
تدبير بکن، مباش عاجز
سر خيره مپيچ در قزاگند
بنگر که خداي چون به تدبير
بي آلت چرخ را پي افگند
با پند چو در و شعر حجت
منگر به کتاب زند و پا زند
بنديش که بر چه سان به حکمت
اين خوب قصيده را بياگند