بيست و هفتم

اي درد دهنده ام دوا ده
تاريک مکن جهان، ضيا ده
درد تو دواست و دل ضريرست
آن چشم ضرير را صفا ده
نوميد همي شود بهر غم
نوميد شونده را رجا ده
هر ديده که بهر تو بگريد
کحلش کش و نور مصطفي ده
شکرش ده، وانگهيش نعمت
صبرش ده، وانگهش بلا ده
گر جان ز جهان وفا ندارد
از رحمت خويششان وفا ده
خوي تو خوش است، هم خوشي بخش
کار تو عطاست، هم عطا ده
آن ني که دم تو خورد روزي
بازش ز دم خوشت نواده
اين قفل تو کرده برين دل
بفرست کليد و دلگشا ده
کس طاقت خشم تو ندارد
اين خشم ببر عوض رضا ده
غم منکر بس نکير آمد
زومان بستان به آشنا ده
رحم آر برين فغان و تشنيع
ورنه کنمش قرين ترجيع
چون باخبري ز هر فغاني
زين حالت آتشين، اماني
مهمان من آمدست اندوه
خون ريز و درشت ميهماني
يک لقمه کند هزار جان را
کي داو، دهد به نيم جاني
هر سيلي او چو ذوالفقاري
هر نکته او يکي سناني
زو تلخ شده دهان دريا
چون تلخ شد آنچنان دهاني؟!
درياچه بود؟! که از نهيبش
پوشيد کبود، آسماني
ماييم سرشته نوازش
پرورده نازنين جهاني
خو کرده به سلسبيل و تسنيم
با ساقي چون شکرستاني
با جمع شکر لبان رقاص
هر لحظه عروسيي و خواني
اين عيش و طرب دريغ باشد
کاشفته شود به امتحاني
حيفست که مجلس لطيفان
ناخوش شود از چنين گراني
ترجيع سوم رسيد يارا
هم بر سر عيش آر ما را
در چاه فتاد دل، برآرش
بيچاره و منتظر مدارش
ور وعده دهيش تا به فردا
امروز بسوزد اين شرارش
بخشاي برين اسير هجران
بر جان ضعيف بي قرارش
هرچند که ظالمست و مجرم
مظلوم و شکسته دل شمارش
گشتست چو لاله غرقه خون
گشتست چو زعفران عذارش
خواهد که به پيش تو بميرد
اينست هميشه کسب و کارش
ياري دگري کجا پسندد
آن را که خدا به دست يارش؟
آن را که بخوانده تو روزي
مسپار بدست روزگارش
هرچند به زير کوه غم ماند
انديشه تست يار غارش
امسال چو ماه مي گدازد
مي آيد ياد وصل پارش
راهي بگشا درين بيابان
ماهي بنما درين غبارش
گر شرح کنم تمام پيغام
مي مانم از شراب و از جام