شماره ٨٠٠: ز فلک قوت بگيرم دهن از لوت ببندم

ز فلک قوت بگيرم دهن از لوت ببندم
شکم ار زار بگريد من عيار بخندم
مثل بلبل مستم قفس خويش شکستم
سوي بالا بپريدم که من از چرخ بلندم
نه چنان مست و خرابم که خورد آتش و آبم
همگي غرق جنونم همگي سلسله مندم
کله ار رفت بر او گو نه کلم سلسله مويم
خر اگر مرد بر او گو که بر اين پشت سمندم
همه پرباد از آنم که منم ناي و تو نايي
چو تويي خويش من اي جان پي اين خويش پسندم
ز پي قند و نبات تو بسي طبله شکستم
ز پي آب حيات تو بسي جوي بکندم
چو تويي روح جهان را جهت چشم بدان را
اگرم پاک بسوزي سزد ايرا که سپندم
اگر از سوز چو عودم وگر از ساز چو عيدم
نه از آن عيد بخندم نه از اين عود برندم
سر سوداي تو دارم سر انديشه نخارم
خبرم نيست که چونم نظرم نيست که چندم
ترشي نيست در آن خد ترش او کرد به قاصد
که اگر روترشم من نه همان شهدم و قندم
چو دلم مست تو باشد همه جان هاست غلامم
وگر از دست تو آيد نکند زهر گزندم
طرف سدره جان را تو فروکش به کفم نه
سوي آن قلعه عالي تو برانداز کمندم
نه بر اين دخل بچفسم نه از اين چرخ بترسم
چو فزون خرج کنم من نه فزون دخل دهندم