شماره ٧٨٥: ني تو گفتي از جفاي آن جفاگر نشکنم

ني تو گفتي از جفاي آن جفاگر نشکنم
ني تو گفتي عالمي در عشق او برهم زنم
ني تو دست او گرفتي عهد کردي دو به دو
کز پي آن جان و دل اين جان و دل را برکنم
نور چشمت چون منم دورم مبين اي نور چشم
سوي بالا بنگر آخر زانک من بر روزنم
اي سررشته طرب ها عيسي دوران تويي
سر از اين روزن فروکن گر چه من چون سوزنم
عشق را روز قيامت آتش و دودي بود
نور آن آتش تو باشي دود آن آتش منم
تا نبينم روي چون گلزار آن صد نوبهار
همچو لاله من سيه دل صدزبان چون سوسنم
شاه شمس الدين تبريزي منت عاشق بسم
روز بزمت همچو مومم روز رزمت آهنم