شماره ٧٧٥: هرچ گويي از بهانه لا نسلم لا نسلم

هرچ گويي از بهانه لا نسلم لا نسلم
کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم
گفته اي فردا بيايم لطف و نيکويي نمايم
وعده ست اين بي نشانه لا نسلم لا نسلم
گفته اي رنجور دارم دل ز غم پرشور دارم
اين فريب است و بهانه لا نسلم لا نسلم
گفت مادر مادرانه چون ببيني دام و دانه
اين چنين گو ره روانه لا نسلم لا نسلم
گوييم امروز زارم نيت حمام دارم
مي نمايي سنگ و شانه لا نسلم لا نسلم
هر کجا خوانند ما را تا فريبانند ما را
غير اين عالي ستانه لا نسلم لا نسلم
بر سر مستان بيايي هر دمي زحمت نمايي
کاين فلان است آن فلانه لا نسلم لا نسلم
گوييم من خواجه تاشم عاقبت انديش باشم
تا درافتي در ميانه لا نسلم لا نسلم
رو ترش کرد آن مبرسم تا ز شکل او بترسم
اي عجوزه بامثانه لا نسلم لا نسلم
دست از خشمم گزيدي گويي از عشقت گزيدم
مغلطه است اين اي يگانه لا نسلم لا نسلم
جمله را نتوان شمردن شرح يک يک حيله کردن
نيست مکرت را کرانه لا نسلم لا نسلم