شماره ٧٧١: من جز احد صمد نخواهم

من جز احد صمد نخواهم
من جز ملک ابد نخواهم
جز رحمت او نبايدم نقل
جز باده که او دهد نخواهم
انديشه عيش بي حضورش
ترسم که بدو رسد نخواهم
بي او ز براي عشرت من
خورشيد سبو کشد نخواهم
من مايه باده ام چو انگور
جز ضربت و جز لگد نخواهم
از لذت زخم هاش جانم
يک ساعت اگر رهد نخواهم
وقت است که جان شويم خالص
کاين زحمت کالبد نخواهم
احمد گويد براي روپوش
از احمد جز احد نخواهم
مجموع همه است شمس تبريز
حق است که من عدد نخواهم