شماره ٧٦٦: ما عاشق و بي دل و فقيريم

ما عاشق و بي دل و فقيريم
هم کودک و هم جوان و پيريم
چون کبريتيم و هيزم خشک
ما آتش عشق زو پذيريم
از آتش عشق برفروزيم
اما چون برق زو نميريم
ما خون جگر خوريم چون شير
چون يوز نه عاشق پنيريم
گويند شما چه دست گيريد
کو دست تو را که دست گيريم
بر خويش پرست همچو خاريم
بر دوست پرست چون حريريم
عاشق که چو شمع مي بسوزد
او را چو فتيله ناگزيريم
از ما مگريز زانک با تو
آميخته همچو شهد و شيريم
تو مير شکار بي نظيري
ما نيز شکار بي نظيريم
در حسن تو را تنور گرم است
ما را بربند ما خميريم
ما را به قدوم خويش درباف
زير قدم تو چون حصيريم