شماره ٧٦٣: آن عشرت نو که برگرفتيم

آن عشرت نو که برگرفتيم
پا دار که ما ز سر گرفتيم
آن دلبر خوب باخبر را
مست و خوش و بي خبر گرفتيم
هر لحظه ز حسن يوسف خود
صد مصر پر از شکر گرفتيم
در خانه حسن بود ماهي
رفتيمش و بام و در گرفتيم
آن آب حيات سرمدي را
چون آب در اين جگر گرفتيم
چون گوشه تاج او بديديم
مستانه اش از کمر گرفتيم
هر نقش که بي وي است مرده ست
از بهر تو جانور گرفتيم
هر جانوري که آن ندارد
او را علف سقر گرفتيم
هر کس گهري گرفت از کان
از کان همه سيمبر گرفتيم
از تابش نور آفتابي
چون ماه جمال و فر گرفتيم
شمس تبريز چون سفر کرد
چون ماه از آن سفر گرفتيم