شماره ٧٥٨: اي دشمن روزه و نمازم

اي دشمن روزه و نمازم
وي عمر و سعادت درازم
هر پرده که ساختم دريدي
بگذشت از آنک پرده سازم
اي من چو زمين و تو بهاري
پيدا شده از تو جمله رازم
چون صيد شدم چگونه پرم
چون مات توام دگر چه بازم
پروانه من چو سوخت بر شمع
ديگر ز چه باشد احترازم
نزديکتري به من ز عقلم
پس سوي تو من چگونه يازم
بگداز مرا که جمله قندم
گر من فسرم وگر گدازم
يک بارگي از وفا مشو دست
يک بار دگر ببين نيازم
يک بار دگر مرا فسون خوان
وز روح مسيح کن طرازم
بر قنطره بست باج دارم
از بهر عبور ده جوازم
خاموش که گفت حاجتش نيست
در گفتن خويش ياوه تازم
خاموش که عاقبت مرا کار
محمود بود چو من ايازم