شماره ٧٥٦: من اشتر مست شهريارم

من اشتر مست شهريارم
آن خايم کز گلو برآرم
چون گلبن روي اوست خويم
اشکوفه من بود نثارم
چون بحر اگر ترش کنم رو
پرگوهر و در بود کنارم
گر يار وصال ما نجويد
با عشق وصال يار غارم
خواري که به پيش خلق عار است
آن عار شده ست افتخارم
باد منطق برون کن از لنج
کز باد نطق در اين غبارم