شماره ٧٥٣: تا عشق تو سوخت همچو عودم

تا عشق تو سوخت همچو عودم
يک عقده نماند از وجودم
گه باروي چرخ رخنه کردم
گه سکه آفتاب سودم
چون مه پي آفتاب رفتم
گه کاهيدم گهي فزودم
از تو دل من نمي شکيبد
صد بار منش بيازمودم
اين بخشش توست زور من نيست
گر حلقه سيم درربودم
گر دشمن چاشتم خفاشم
ور منکر احمدم جهودم
تفهيم تو تيز کرد گوشم
کان راز شريف را شنودم
سيل آمد و برد خفتگان را
من تشنه بدم نمي غنودم
صيقل گر سينه امر کن بود
گر من ز کسل نمي زدودم
توفير شد از مکارم تو
هر تقصيري که من نمودم
من جود چرا کنم به جلدي
کز جود تو مو به موي جودم
از عشق تو بر فراز عرشم
گر بالايم وگر فرودم
از فضل تو است اگر ضحوکم
از رشک تو است اگر حسودم
بس کردم ذکر شمس تبريز
اي عالم سر تار و پودم