شماره ٧٤٩: اي برده نماز من ز هنگام

اي برده نماز من ز هنگام
هين وقت نماز شد بيارام
اي خورده تو خون صد قلندر
اي بر تو حلال خون بياشام
عشق تو و آنگهي سلامت
اي دشمن ننگ و دشمن نام
مستي تو وانگهي سر و پا
ديوانه وانگهي سرانجام
يک حرف بپرسمت بگويي
دلسوخته ديده چنين خام
پيداست که يار من ملول است
خاموش شدم به کام و ناکام