شماره ٧٤٣: گر از غم عشق عار داريم

گر از غم عشق عار داريم
پس ما به جهان چه کار داريم
يا رب تو مده قرار ما را
گر بي رخ تو قرار داريم
اي يوسف يوسفان کجايي
ما روي در آن ديار داريم
هر صبح بر آن دو زلف مشکين
چون باد صبا گذار داريم
چون حلقه زلف خود شماري
ما چشم در آن شمار داريم
چشم تو شکار کرد جان را
ما ديده در آن شکار داريم
اي آب حيات در کنارت
اين آتش از آن کنار داريم
زان لاله ستان چه زار گشتيم
يا رب که چه لاله زار داريم
گوييم ز رشک شمس تبريز
ني سيم و نه زر نه يار داريم