شماره ٧٣٨: شراب شيره انگور خواهم

شراب شيره انگور خواهم
حريف سرخوش مخمور خواهم
مرا بويي رسيد از بوي حلاج
ز ساقي باده منصور خواهم
ز مطرب ناله سرناي خواهم
ز زهره زاري طنبور خواهم
چو يارم در خرابات خراب است
چرا من خانه معمور خواهم
بيا نزديکم اي ساقي که امروز
من از خود خويشتن را دور خواهم
اگر گويم مرا معذور مي دار
مرا گويد تو را معذور خواهم
مرا در چشم خود ره ده که خود را
ز چشم ديگران مستور خواهم
يکي دم دست را از روي برگير
که در دنيا بهشت و حور خواهم
اگر چشم و دلم غير تو بيند
در آن دم چشم ها را کور خواهم
ببستم چشم خود از نور خورشيد
که من آن چهره پرنور خواهم
چو رنجوران دل را تو طبيبي
سزد گر خويش را رنجور خواهم
چو تو مر مردگان را مي دهي جان
سزد گر خويش را در گور خواهم