شماره ٧٣٥: چنان مستم چنان مستم من اين دم

چنان مستم چنان مستم من اين دم
که حوا را بنشناسم ز آدم
ز شور من بشوريده ست دريا
ز سرمستي من مست است عالم
زهي سر ده که سر ببريده جلاد
که تا دنيا نبيند هيچ ماتم
حلال اندر حلال اندر حلال است
مي خنب خدا نبود محرم
از اين باده جوان گر خورده بودي
نبودي پشت پير چرخ را خم
زمين ار خورده بودي فارغستي
از آن که ابر تر بارد بر او نم
دل بي عقل شرح اين بگفتي
اگر بودي به عالم نيم محرم
ز آب و گل برون بردي شما را
اگر بودي شما را پاي محکم