شماره ٧٢٢: شب دوشينه ما بيدار بوديم

شب دوشينه ما بيدار بوديم
همه خفتند و ما بر کار بوديم
حريف غمزه غماز گشتيم
نديم طره طرار بوديم
به گرد نقطه خوبي و مستي
به سر گردنده چون پرگار بوديم
تو چون دي زاده اي با تو چه گويم
که با يار قديمي يار بوديم
مثال کاسه هاي لب شکسته
به دکان شه جبار بوديم
چرا چون جام شه زرين نباشيم
چو اندر مخزن اسرار بوديم
چرا خود کف ما دريا نباشد
چو اندر قعر دريابار بوديم
خمش باش و دو عالم را به گفت آر
کز اول گفت بي گفتار بوديم