شماره ٧١١: من آن ماهم که اندر لامکانم

من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بيرون مرا در عين جانم
تو را هر کس به سوي خويش خواند
تو را من جز به سوي تو نخوانم
مرا هم تو به هر رنگي که خواني
اگر رنگين اگر ننگين ندانم
گهي گويي خلاف و بي وفايي
بلي تا تو چنيني من چنانم
به پيش کور هيچم من چنانم
به پيش گوش کر من بي زبانم
گلابه چند ريزي بر سر چشم
فروشو چشم از گل من عيانم
لباس و لقمه ات گل هاي رنگين
تو گل خواري نشايي ميهمانم
گل است اين گل در او لطفي است بنگر
چو لطف عاريت را واستانم
من آب آب و باغ باغم اي جان
هزاران ارغوان را ارغوانم
سخن کشتي و معني همچو دريا
درآ زوتر که تا کشتي برانم