شماره ٧٠٦: اگر سرمست اگر مخمور باشم

اگر سرمست اگر مخمور باشم
مهل کز مجلس تو دور باشم
رخم از قبله جان نور گيرد
چو با ياد تو اندر گور باشم
قرارم کي بود خود در تک گور
چو بر دمگاه نفخ صور باشم
صد افسنتين و داروهاي نافع
تويي جان را چو من رنجور باشم
شوم شيرين ز لطف گوهر تو
اگر چون بحر تلخ و شور باشم
اگر غم همچو شب عالم بگيرد
برآ اي صبح تا منصور باشم
تويي روز و منم استاره روز
عجب نبود اگر مشهور باشم
به من شادند جمله روزجويان
چو پيش آهنگ چون تو نور باشم
مرا مخمور مي داري نه از بخل
ولي تا ساکن و مستور باشم
بدان مستور مي داري چو حوتم
که تا از عقربت مهجور باشم
چه غم دارم ز نيش عقرب اي ماه
چو غرق شهد چون زنبور باشم
خمش کردم وليکن عشق خواهد
که پيش زخمه اش طنبور باشم