شماره ٧٠٠: ايا ياري که در تو ناپديدم

ايا ياري که در تو ناپديدم
تو را شکل عجب در خواب ديدم
چو خاتونان مصر از عشق يوسف
ترنج و دست بيخود مي بريدم
کجا آن مه کجا آن چشم دوشين
کجا آن گوش کان ها مي شنيدم
نه تو پيدا نه من پيدا نه آن دم
نه آن دندان که لب را مي گزيدم
منم انبار آکنده ز سودا
کز آن خرمن همه سودا کشيدم
تو آرام دل سودايياني
تو ذاالنون و جنيد و بايزيدم