شماره ٦٨٩: چه ديدم خواب شب کامروز مستم

چه ديدم خواب شب کامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بيداري مگر من خواب بينم
که خوابم نيست تا اين درد هستم
مگر من صورت عشق حقيقي
بديدم خواب کو را مي پرستم
بيا اي عشق کاندر تن چو جاني
به اقبالت ز حبس تن برستم
مرا گفتي بدر پرده دريدم
مرا گفتي قدح بشکن شکستم
مرا گفتي ببر از جمله ياران
بکندم از همه دل در تو بستم
مرا دل خسته کردي جرمم اين بود
که از مژگان خيالت را بجستم
ببر جان مرا تا در پناهت
دو دستک مي زنم کز جان بسستم
چه عالم هاست در هر تار مويت
بيفشان زلف کز عالم گسستم
که در هفتم زمين با تو بلندم
که در هفتم فلک بي روت پستم