شماره ٦٨٨: اگر تو نيستي در عاشقي خام

اگر تو نيستي در عاشقي خام
بيا مگريز از ياران بدنام
تو آن مرغي که ميل دانه داري
نباشد در جهان يک دانه بي دام
مکن ناموس و با قلاش بنشين
که پيش عاشقان چه خاص و چه عام
اگر ناموس راه تو بگيرد
بکش او را و خونش را بياشام
که اين سودا هزاران ناز دارد
مکن ناز و بکش ناز و بيارام
حريفا اندر آتش صبر مي کن
که آتش آب مي گردد به ايام
نشان ده راه خمخانه که مستم
که دادم من جهاني را به يک جام
برادر کوي قلاشان کدام است
اگر در بسته باشد رفتم از بام
به پيش پير ميخانه بميرم
زهي مرگ و زهي برگ و سرانجام