شماره ٦٨٥: بار دگر از راه سوي چاه رسيديم

بار دگر از راه سوي چاه رسيديم
وز غربت اجسام بالله رسيديم
با اسب بدان شاه کسي چون نرسيده ست
ما اسب بداديم و بدان شاه رسيديم
چون ابر بسي اشک در اين خاک فشانديم
وز ابر گذشتيم و بدان ماه رسيديم
اي طبل زنان نوبت ما گشت بکوبيد
وي ترک برون آ که به خرگاه رسيديم
يک چند چو يوسف به بن چاه نشستيم
زان سر رسن آمد به سر چاه رسيديم
ما چند صنم پيش محمد بشکستيم
تا در صنم دلبر دلخواه رسيديم
نزديکتر آييد که از دور رسيديم
و احوال بپرسيد که از راه رسيديم