شماره ٦٧٥: چون در عدم آييم و سر از يار برآريم

چون در عدم آييم و سر از يار برآريم
از سنگ سيه نعره اقرار برآريم
بر کارگه دوست چو بر کار نشينيم
مر جمله جهان را همه از کار برآريم
گلزار رخ دوست چو بي پرده ببينيم
صد شعله ز عشق از گل گلزار برآريم
بر دلدل دل چون فکند دولت ما زين
بس گرد که ما از ره اسرار برآريم
چون از مي شمس الحق تبريز بنوشيم
صد جوش عجب از خم و خمار برآريم