شماره ٦٧٤: ما آتش عشقيم که در موم رسيديم

ما آتش عشقيم که در موم رسيديم
چون شمع به پروانه مظلوم رسيديم
يک حمله مردانه مستانه بکرديم
تا علم بداديم و به معلوم رسيديم
در منزل اول به دو فرسنگي هستي
در قافله امت مرحوم رسيديم
آن مه که نه بالاست نه پست است بتابيد
وان جا که نه محمود و نه مذموم رسيديم
تا حضرت آن لعل که در کون نگنجد
بر کوري هر سنگ دل شوم رسيديم
با آيت کرسي به سوي عرش پريديم
تا حي بديديم و به قيوم رسيديم
امروز از آن باغ چه بابرگ و نواييم
تا ظن نبري خواجه که محروم رسيديم
ويرانه به بومان بگذاريم چو بازان
ما بوم نه ايم ار چه در اين بوم رسيديم
زنار گسستيم بر قيصر رومي
تبريز ببر قصه که در روم رسيديم