شماره ٦٧١: المنه لله که ز پيکار رهيديم

المنه لله که ز پيکار رهيديم
زين وادي خم در خم پرخار رهيديم
زين جان پر از وهم کژانديشه گذشتيم
زين چرخ پر از مکر جگرخوار رهيديم
دکان حريصان به دغل رخت همه برد
دکان بشکستيم و از آن کار رهيديم
در سايه آن گلشن اقبال بخفتيم
وز غرقه آن قلزم زخار رهيديم
بي اسب همه فارس و بي مي همه مستيم
از ساغر و از منت خمار رهيديم
ما توبه شکستيم و ببستيم دو صد بار
ديديم مه توبه به يک بار رهيديم
زان عيسي عشاق و ز افسون مسيحش
از علت و قاروره و بيمار رهيديم
چون شاهد مشهور بياراست جهان را
از شاهد و از برده بلغار رهيديم
اي سال چه سالي تو که از طالع خوبت
ز افسانه پار و غم پيرار رهيديم
در عشق ز سه روزه وز چله گذشتيم
مذکور چو پيش آمد از اذکار رهيديم
خاموش کز اين عشق و از اين علم لدنيش
از مدرسه و کاغذ و تکرار رهيديم
خاموش کز اين کان و از اين گنج الهي
از مکسبه و کيسه و بازار رهيديم
هين ختم بر اين کن که چو خورشيد برآمد
از حارس و از دزد و شب تار رهيديم