شماره ٦٦٧: حکيميم طبيبيم ز بغداد رسيديم

حکيميم طبيبيم ز بغداد رسيديم
بسي علتيان را ز غم بازخريديم
سبل هاي کهن را غم بي سر و بن را
ز رگ هاش و پي هاش به چنگاله کشيديم
طبيبان فصيحيم که شاگرد مسيحيم
بسي مرده گرفتيم در او روح دميديم
بپرسيد از آن ها که ديدند نشان ها
که تا شکر بگويند که ما از چه رهيديم
رسيدند طبيبان ز ره دور غريبان
غريبانه نمودند دواها که نديديم
سر غصه بکوبيم غم از خانه بروبيم
همه شاهد و خوبيم همه چون مه عيديم
طبيبان الهيم ز کس مزد نخواهيم
که ما پاک روانيم نه طماع و پليديم
مپندار که اين نيز هليله ست و بليله ست
که اين شهره عقاقير ز فردوس کشيديم
حکيمان خبيريم که قاروره نگيريم
که ما در تن رنجور چو انديشه دويديم
دهان باز مکن هيچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپران که ما بازپريديم