شماره ٦٦١: امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم

امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم
از تو شکرافشانم اين جا هم و آن جا هم
دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده
ما بي دل و دل با تو با ما هم و بي ما هم
اي دل که رواني تو آن سوي که داني تو
خدمت برسان از ما آن جا و موصي هم
ما منتظر وقت و دل ناظر تو دايم
در حالت آرامش در شورش و غوغا هم
از باده و باد تو چون موج شده اين دل
در مستي و پستي خوش در رفعت و بالا هم
ابر خوش لطف تو با جان و روان ما
در خاک اثر کرده در صخره و خارا هم
با تو پس از اين عالم بي نقش بني آدم
خوش خلوت جان باشد آميزش جان ها هم
زان غمزه مست تو زان جادو و جادوخو
خيره شده هر ديده نادان هم و دانا هم
من ننگ نمي دارم مجنونم و مي داني
هم عرق جنون دارم از مايه و سودا هم
از آتش و آب او اي جسته نشان بنگر
در آب دو چشم ما در زردي سيما هم
در عالم آب و گل در پرده جان و دل
هم ايمني از عشقت وين فتنه و غوغا هم
زان طره روحاني زان سلسله جاني
زنار تو بربسته هم مؤمن و ترسا هم