شماره ٦٥٤: پايي به ميان درنه تا عيش ز سر گيرم

پايي به ميان درنه تا عيش ز سر گيرم
تو تلخ مشو با من تا تنگ شکر گيرم
بي رنگ فرورفتم در عشق تو اي دلبر
برکش تو از اين خنبم تا رنگ دگر گيرم
دلتنگتر از ميمم چون در طمع و بيمم
من قرص به دو نيمم چون شکل قمر گيرم
اي از رخ شاه جان صد بيذق را سلطان
بر اسب نشين اي جان تا غاشيه برگيرم
وز باد لجاج خود وز غصه نيک و بد
هر چند بدم در خود والله که بتر گيرم
امني است مرا از تو امنم تويي اي مه رو
يا امن دهم زين سو يا راه خطر گيرم
چون سرو خميد از من گلزار چريد از من
ايمان چو رميد از من ترسم که کفر گيرم
تو غمزه غمازي از تير سپر سازي
چون تير تو اندازي پس من چه سپر گيرم
زير و زبر عشقم شمس الحق تبريز است
جان را ز پي عشقش من زير و زبر گيرم