شماره ٦٤٣: بستان قدح از دستم اي مست که من مستم

بستان قدح از دستم اي مست که من مستم
کز حلقه هشياران اين ساعت وارستم
هشيار بر رندي ضدي بود و ضدي
همرنگ شو اي خواجه گر فوقم اگر پستم
هر چيز که انديشي از جنگ از آن دورم
هر چيز که انديشي از مهر من آنستم
تا عشق تو بگرفتم سوداي تو پذرفتم
با جنگ تو يکتاام با صلح تو همدستم
اسپانخ خويشم دان با ترش پز و شيرين
با هر چه شدم پخته تا با تو بپيوستم
بي کار بود سازش سازش نبود نازش
گر جست غلط از من من مست برون جستم
مستي تو و مستي من بربسته به هم دامن
چون دسته و چون هاون دو هست و يکي هستم