شماره ٦٤٢: زان مي که ز بوي او شوريده و سرمستم

زان مي که ز بوي او شوريده و سرمستم
درياب مرا ساقي والله که چنينستم
اي ساقي مست من بنگر به شکست من
اي جسته ز دست من درياب کز آن دستم
بشکست مرا دامت بشکستم من جامت
مستي تو و مستي من بشکستي و بشکستم
اي جان و دل مستان بستان سخنم بستان
گويي که نه اي محرم هستم به خدا هستم
پر کن ز مي پيشين بنشين بر من بنشين
بنشين که چنين وقتي در خواب همي جستم
جان و سر تو يارا بر نقد بزن ما را
مفريب و مگو فردا بردارم و بفرستم
والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم
تا لاف زني گويي کز عربده وارستم
خواهم که ز باد مي آتش بفروزاني
خواهم که ز آب خود چون خاک کني پستم