شماره ٦٢٧: چو آمد روي مه رويم که باشم من که من باشم

چو آمد روي مه رويم که باشم من که من باشم
چو هر خاري از او گل شد چرا من ياسمن باشم
چو هر سنگي عسل گردد چرا مومي کند مومي
همه اجسام چون جان شد چرا استيزه تن باشم
يقين هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد
چو در جلوه ست حسن او چه بند بوالحسن باشم
اگر چه در لگن بودم مثال شمع تا اکنون
چو شمعم جمله گشت آتش چرا اندر لگن باشم
چو از نحس زحل رستم چه زير آسمان باشم
چو محنت جمله دولت گشت از چه ممتحن باشم
حسد بر من حسد دارد مرا بر کي حسد باشد
ز جوي خمر چون مستم چرا تشنه لبن باشم