شماره ٥٨٨: مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم

مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ريش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم
تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور کنم
چونک خليلي بده ام عاشق آتشکده ام
عاشق جان و خردم دشمن نقش وثنم
وقت بهارست و عمل جفتي خورشيد و حمل
جوش کند خون دلم آب شود برف تنم
اي مه تابان شده اي از چه گدازان شده اي
گفت گرفتار دلم عاشق روي حسنم
عشق کسي مي کشدم گوش کشان مي بردم
تير بلا مي رسدم زان همه تن چون مجنم
گر چه در اين شور و شرم غرقه بحر شکرم
گر چه اسير سفرم تازه به بوي وطنم
يار وصالي بده ام جفت جمالي بده ام
فلسفه برخواند قضا داد جدايي به فنم
تا که رگي در تن من جنبد من سوي وطن
باشم پران و دوان اي شه شيرين ذقنم
دم به دم آن بوي خوشش وان طلب گوش کشش
آب روان کرد مرا ساقي سرو و سمنم
همره يعقوب شدم فتنه آن خوب شدم
هديه فرستد به کرم يوسف جان پيرهنم
الحق جانا چه خوشي قوس وفا را تو کشي
در دو جهان ديده بود هيچ کسي چون تو صنم
بر بر او بربزنم گر چه برابر نزنم
شيشه بر آن سنگ زنم بنده شيشه شکنم
پيل به خرطوم جفا قاصد کعبه شده است
من چو ابابيل حقم ياور هر کرگدنم
صيقل هر آينه ام رستم هر ميمنه ام
قوت هر گرسنه ام انجم هر انجمنم
معني هر قد و خدم سايه لطف احدم
کعبه هر نيک و بدم دايه باغ و چمنم
آتش بدخوي بود سوزش هر کوي بود
چونک نکوروي بود باشد خوب ختنم
گر تو بدين کژ نگري کاسه زني کوزه خوري
سايه عدل صمدم جز که مناسب نتنم
وقت شد اي شاه شهان سرور خوبان جهان
که به کرم شرح کني آنک نگويد دهنم