شماره ٥٨٦: مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم

مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
ديده سير است مرا جان دلير است مرا
زهره شير است مرا زهره تابنده شدم
گفت که ديوانه نه اي لايق اين خانه نه اي
رفتم ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه اي رو که از اين دست نه اي
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه اي در طرب آغشته نه اي
پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زيرککي مست خيالي و شکي
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدي قبله اين جمع شدي
جمع نيم شمع نيم دود پراکنده شدم
گفت که شيخي و سري پيش رو و راهبري
شيخ نيم پيش نيم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پري من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بي پر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوي تو آينده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آري نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشيد تويي سايه گه بيد منم
چونک زدي بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان يافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همي زد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بي حد تو
کآمد او در بر من با وي ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذيرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه برديم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
يوسف بودم ز کنون يوسف زاينده شدم
از توام اي شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم