شماره ٥٨٥: يار شدم يار شدم با غم تو يار شدم

يار شدم يار شدم با غم تو يار شدم
تا که رسيدم بر تو از همه بيزار شدم
گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو
گفتم اين نقطه مرا کرد که پرگار شدم
غلغله اي مي شنوم روز و شب از قبه دل
از روش قبه دل گنبد دوار شدم
تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت
از هوس زخمه تو کم ز يکي تار شدم
دزدد غم گردن خود از حذر سيلي من
زانک من از بيشه جان حيدر کرار شدم
تا که بديدم قدحش سرده اوباش منم
تا که بديدم کلهش بي دل و دستار شدم
تا که قلندردل من داد مي مذهل من
رقص کنان دلق کشان جانب خمار شدم
گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج
هيچ مگو کز فرج است اينک گرفتار شدم
چرخ بگرديد بسي تا که چنين چرخ زدم
يار بناليد بسي تا که در اين غار شدم
نيم شبي همره مه روي نهادم سوي ره
در هوس خوبي او جانب گلزار شدم
گاه چو سوسن پي گل شاعر و مداح شدم
گاه چو بلبل به سحر سخره تکرار شدم
زوبع انديشه شدم صدفن و صدپيشه شدم
کار تو را ديد دلم عاقبت از کار شدم