شماره ٥٨١: اي نفس کل صورت مکن وي عقل کل بشکن قلم

اي نفس کل صورت مکن وي عقل کل بشکن قلم
اي مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم
اي عاشق صافي روان رو صاف چون آب روان
کاين آب صافي بي گره جان مي فزايد دم به دم
از باد آب بي گره گر ساعتي پوشد زره
بر آب جو تهمت منه کو را نه ترس است و نه غم
در نقش بي نقشي ببين هر نقش را صد رنگ و بو
در برگ بي برگي نگر هر شاخ را باغ ارم
زان صورت صورت گسل کو منبع جان است و دل
تن ريخته از شرم او بگريخته جان در حرم
از باده و از باد او بس بنده و آزاد او
چون کان فروبر نفس چون که برآورده شکم
از بحر گويم يا ز در يا از نفاذ حکم مر
ني از مقالت هم ببر مي تاز تا پاي علم
چپ راست دان اين راه را در چاه دان اين چاه را
چون سوي موج خون روي در خون بود خوان کرم
در آتش آبي تعبيه در آب آتش تعبيه
در آتشش جان در طرب در آب او دل در ندم
يا من ولي انعامنا ثبت لنا اقدامنا
اي بي تو راحت ها عنا اي بي تو صحت ها سقم