شماره ٥٧٦: تا من بديدم روي تو اي ماه و شمع روشنم

تا من بديدم روي تو اي ماه و شمع روشنم
هر جا نشينم خرمم هر جا روم در گلشنم
هر جا خيال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامي که روم بر عشرتي بر مي تنم
درها اگر بسته شود زين خانقاه شش دري
آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم
گويد سلام عليک هي آوردمت صد نقل و مي
من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان مي زنم
من آفتاب انورم خوش پرده ها را بردرم
من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم
هر کس که خواهد روز و شب عيش و تماشا و طرب
من قندها را لذتم بادام ها را روغنم
گويم سخن را بازگو مردي کرم ز آغاز گو
هين بي ملولي شرح کن من سخت کند و کودنم
گويد که آن گوش گران بهتر ز هوش ديگران
صد فضل دارد اين بر آن کان جا هوا اين جا منم
رو رو که صاحب دولتي جان حيات و عشرتي
رضوان و حور و جنتي زيرا گرفتي دامنم
هم کوه و هم عنقا تويي هم عروه الوثقي تويي
هم آب و هم سقا تويي هم باغ و سرو و سوسنم
افلاک پيشت سر نهد املاک پيشت پر نهد
دل گويدت مومم تو را با ديگران چون آهنم