شماره ٥٧٤: هرگز ندانم راندن مستي که افتد بر درم

هرگز ندانم راندن مستي که افتد بر درم
در خانه گر مي باشدم پيشش نهم با وي خورم
مستي که شد مهمان من جان منست و آن من
تاج من و سلطان من تا برنشيند بر سرم
اي يار من وي خويش من مستي بياور پيش من
روزي که مستي کم کنم از عمر خويشش نشمرم
چون وقف کردستم پدر بر باده هاي همچو زر
در غير ساقي ننگرم وز امر ساقي نگذرم
چند آزمايم خويش را وين جان عقل انديش را
روزي که مستم کشتيم روزي که عاقل لنگرم
کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ريسمان
تو مست جام ابتري من مست حوض کوثرم
مستي بيايد قي کند مستي زمين را طي کند
اين خوار و زار اندر زمين وان آسمان بر محترم
گر مستي و روشن روان امشب مخسب اي ساربان
خاموش کن خاموش کن زين باده نوش اي بوالکرم