شماره ٥٧٢: آمد خيال خوش که من از گلشن يار آمدم

آمد خيال خوش که من از گلشن يار آمدم
در چشم مست من نگر کز کوي خمار آمدم
سرمايه مستي منم هم دايه هستي منم
بالا منم پستي منم چون چرخ دوار آمدم
آنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدم
برگشتم و بازآمدم بر نقطه پرگار آمدم
گفتم بيا شاد آمدي دادم بده داد آمدي
گفتا بديد و داد من کز بهر اين کار آمدم
هم من مه و مهتاب تو هم گلشن و هم آب تو
چندين ره از اشتاب تو بي کفش و دستار آمدم
فرخنده نامي اي پسر گر چه که خامي اي پسر
تلخي مکن زيرا که من از لطف بسيار آمدم
خندان درآ تلخي بکش شاباش اي تلخي خوش
گل ها دهم گر چه که من اول همه خار آمدم
گل سر برون کرد از درج کالصبر مفتاح الفرج
هر شاخ گويد لاحرج کز صبر دربار آمدم