شماره ٥٦٦: هان اي طبيب عاشقان دستي فروکش بر برم

هان اي طبيب عاشقان دستي فروکش بر برم
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسي بر برم
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجير را
افسون مخوان ز افسون تو هر روز ديوانه ترم
خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود
گر چه گواهي مي دهد رخساره همچون زرم
ور تو گواهان مرا رد مي کني اي پرجفا
اي قاضي شيرين قضا باري فروخوان محضرم
بي لطف و دلداري تو يا رب چه مي لرزد دلم
در شوق خاک پاي تو يا رب چه مي گردد سرم
پيشم نشين پيشم نشان اي جان جان جان جان
پر کن دلم گر کشتيم بيخم ببر گر لنگرم
گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامي دهد تسکين و آرامي دهد
هر روز پيغامي دهد اين عشق چون پيغامبرم
در سايه ات تا آمدم چون آفتابم بر فلک
تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم
اي عشق آخر چند من وصف تو گويم بي دهن
گه بلبلم گه گلبنم گه خضرم و گه اخضرم