شماره ٥٦٣: آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان کنيم

آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان کنيم
گرد غريبان چمن خيزيد تا جولان کنيم
امروز چون زنبورها پران شويم از گل به گل
تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنيم
آمد رسولي از چمن کاين طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعره ها ويران کنيم
بشنو سماع آسمان خيزيد اي ديوانگان
جانم فداي عاشقان امروز جان افشان کنيم
زنجيرها را بردريم ما هر يکي آهنگريم
آهن گزان چون کلبتين آهنگ آتشدان کنيم
چون کوره آهنگران در آتش دل مي دميم
کآهن دلان را زين نفس مستعمل فرمان کنيم
آتش در اين عالم زنيم وين چرخ را برهم زنيم
وين عقل پابرجاي را چون خويش سرگردان کنيم
کوبيم ما بي پا و سر گه پاي ميدان گاه سر
ما کي به فرمان خوديم تا اين کنيم و آن کنيم
ني ني چو چوگانيم ما در دست شه گردان شده
تا صد هزاران گوي را در پاي شه غلطان کنيم
خامش کنيم و خامشي هم مايه ديوانگيست
اين عقل باشد کآتشي در پنبه پنهان کنيم