شماره ٥٣٦: صد هزاران همچو ما غرقه در اين درياي دل

صد هزاران همچو ما غرقه در اين درياي دل
تا چه باشد عاقبتشان واي دل اي واي دل
گر امان خواهي اماني ندهدت آن بي امان
مي کشد جان را از اين گل تا به سربالاي دل
هر نواحي فوج فوج اندر گوي يا پشته اي
گاه پشته گاه گو از چيست از غوغاي دل
قلزم روحست دل يا کشتي نوحست دل
موج موج خون فراز جوشش و گرماي دل
شور مي نوشان نگر وان نور خاموشان نگر
جملگي سر گشت آن کو مرد اندر پاي دل
گرد ما در مي پري اي رشک ماه و مشتري
آمدي تا دل بري اي قاف و اي عنقاي دل
اي که کاليوه بگشتي در جهان با پر جان
هيچ ديدي شيوه اي تو لايق سوداي دل