شماره ٥٣٤: امروز بحمدالله از دي بترست اين دل

امروز بحمدالله از دي بترست اين دل
امروز در اين سودا رنگي دگرست اين دل
در زير درخت گل دي باده همي خورد او
از خوردن آن باده زير و زبرست اين دل
از بس که ني عشقت ناليد در اين پرده
از ذوق ني عشقت همچون شکرست اين دل
بند کمرت گشتم اي شهره قباي من
تا بسته بگرد تو همچون کمرست اين دل
از پرورش آبت اي بحر حلاوت ها
همچون صدفست اين تن همچون گهرست اين دل
چون خانه هر مؤمن از عشق تو ويران شد
هر لحظه در اين شورش بر بام و درست اين دل
شمس الحق تبريزي تابنده چو خورشيدست
وز تابش خورشيدش همچون سحرست اين دل