شماره ٥٢٨: بانگ زدم نيم شبان کيست در اين خانه دل

بانگ زدم نيم شبان کيست در اين خانه دل
گفت منم کز رخ من شد مه و خورشيد خجل
گفت که اين خانه دل پر همه نقشست چرا
گفتم اين عکس تو است اي رخ تو رشک چگل
گفت که اين نقش دگر چيست پر از خون جگر
گفتم اين نقش من خسته دل و پاي به گل
بستم من گردن جان بردم پيشش به نشان
مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل
داد سر رشته به من رشته پرفتنه و فن
گفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسل
تافت از آن خرگه جان صورت ترکم به از آن
دست ببردم سوي او دست مرا زد که بهل
گفتم تو همچو فلان ترش شدي گفت بدان
من ترش مصلحتم ني ترش کينه و غل
هر کي درآيد که منم بر سر شاخش بزنم
کاين حرم عشق بود اي حيوان نيست اغل
هست صلاح دل و دين صورت آن ترک يقين
چشم فرومال و ببين صورت دل صورت دل