شماره ٥٢٤: هر کي در او نيست از اين عشق رنگ

هر کي در او نيست از اين عشق رنگ
نزد خدا نيست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشيد ز آيينه زنگ
کفر به جنگ آمد و ايمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشايد دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شيرست نه مکر و نه ريو
نيست گهي روبه و گاهي پلنگ
چونک مدد بر مدد آيد ز عشق
جان برهد از تن تاريک و تنگ
عشق ز آغاز همه حيرتست
عقل در او خيره و جان گشته دنگ
در تبريزست دلم اي صبا
خدمت ما را برسان بي درنگ