شماره ٥١٧: برخيز ز خواب و ساز کن چنگ

برخيز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
ني خواب گذاشت خواجه ني صبر
ني نام گذاشت خواجه ني ننگ
بدريد خرد هزار خرقه
بگريخت ادب هزار فرسنگ
انديشه و دل به خشم با هم
استاره و مه ز رشک در جنگ
استاره به جنگ کز فراقش
اين عرصه چرخ تنگ شد تنگ
مه گويد بي ز آفتابش
تا کي باشم ز چرخ آونگ
بازار وجود بي عقيقش
گو باش خراب سنگ بر سنگ
اي عشق هزارنام خوش جام
فرهنگ ده هزار فرهنگ
بي صورت با هزار صورت
صورت ده ترک و رومي و زنگ
درده ز رحيق خويش يک جام
يا از رز خويش يک کفي بنگ
بگشا سر خنب را دگربار
تا سر بنهد هزار سرهنگ
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
مخمور رهد ز قيل و از قال
تا حشر چو حشريان بود دنگ