شماره ٥١١: هر اول روز اي جان صد بار سلام عليک

هر اول روز اي جان صد بار سلام عليک
در گفتن و خاموشي اي يار سلام عليک
از جان همه قدوسي وز تن همه سالوسي
وز گل همه جباري وز خار سلام عليک
من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم
در ده شدم و گفتم سالار سلام عليک
بنهاد يکي صهبا بر کف من و گفتا
اين شهره امانت را هشدار سلام عليک
گفتم من ديوانه پيوسته خليلانه
بر مالک خود گويم در نار سلام عليک
آن لحظه که بيرونم عالم ز سلامم پر
وان لحظه که در غارم با يار سلام عليک
چون صنع و نشان او دارد همه صورت ها
اي مور شبت خوش باد اي مار سلام عليک
داوود تو را گويد بر تخت فديناکم
منصور تو را گويد بر دار سلام عليک
مشتاق تو را گويد بي طمع سلام از جان
محتاج همت گويد ناچار سلام عليک
شاهان چو سلام تو با طبل و علم گويند
در زير زبان گويد بيمار سلام عليک
چون باده جان خوردم ايزار گرو کردم
تا مست مرا گويد اي زار سلام عليک
امسال ز ماه تو چندان خوش و خرم شد
کز کبر نمي گويد بر پار سلام عليک
از لذت زخمه تو اين چنگ فلک بيخود
سر زير کند هر دم کاي تار سلام عليک
مرغان خليلي هم سررفته و پرکنده
آورده از آن عالم هر چار سلام عليک
بس سيل سخن راندم بس قارعه برخواندم
از کار فروماندم اي کار سلام عليک