شماره ٥٠٩: رو رو که نه اي عاشق اي زلفک و اي خالک

رو رو که نه اي عاشق اي زلفک و اي خالک
اي نازک و اي خشمک پابسته به خلخالک
با مرگ کجا پيچد آن زلفک و آن پيچک
بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک
اي نازک نازک دل دل جو که دلت ماند
روزي که جدا ماني از زرک و از مالک
اشکسته چرا باشي دلتنگ چرا گردي
دل همچو دل ميمک قد همچو قد دالک
تو رستم دستاني از زال چه مي ترسي
يا رب برهان او را از ننگ چنين زالک
من دوش تو را ديدم در خواب و چنان باشد
بر چرخ همي گشتي سرمستک و خوش حالک
مي گشتي و مي گفتي اي زهره به من بنگر
سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک
درويشي وانگه غم از مست نبيذي کم
رو خدمت آن مه کن مردانه يکي سالک
بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو
بگذار منجم را در اختر و در فالک
من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم
من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک
با يار عرب گفتم در چشم ترم بنگر
مي گفت به زير لب لا تخدعني والک
مي گفتم و مي پختم در سينه دو صد حيلت
مي گفت مرا خندان کم تکتم احوالک
خامش کن و شه را بين چون باز سپيدي تو
ني بلبل قوالي درمانده در اين قالک