شماره ٤٩٨: کعبه جان ها تويي گرد تو آرم طواف

کعبه جان ها تويي گرد تو آرم طواف
جغد نيم بر خراب هيچ ندارم طواف
پيشه ندارم جز اين کار ندارم جز اين
چون فلکم روز و شب پيشه و کارم طواف
بهتر از اين يار کيست خوشتر از اين کار چيست
پيش بت من سجود گرد نگارم طواف
رخت کشيدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف
تشنه چه بيند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کي بگذارم طواف
چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفيعم شود چونک گزارم طواف
حاجي عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجي ديوانه ام من نشمارم طواف
گفتم گل را که خار کيست ز پيشش بران
گفت بسي کرد او گرد عذارم طواف
گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف
عشق مرا مي ستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو مي کند گرد غبارم طواف
همچو فلک مي کند بر سر خاکم سجود
همچو قدح مي کند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نيست اينک من بدوم پيش صيد
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
چار طبيعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف
هست اثرهاي يار در دمن اين ديار
ور نه نبودي بر اين تيره ديارم طواف
عاشق مات ويم تا ببرد رخت من
ور نه نبودي چنين گرد قمارم طواف
سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
ني چو حشيشم بود گرد بهارم طواف
از سپه رشک ما تير قضا مي رسد
تا نکني بي سپر گرد حصارم طواف
خشت وجود مرا خرد کن اي غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بس کن و چون ماهيان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف