شماره ٤٧٨: شکست نرخ شکر را بتم به روي ترش

شکست نرخ شکر را بتم به روي ترش
چه باده هاست بتم را در آن کدوي ترش
به قاصد او ترشست و به جان شيرينش
که نيست در همه اجزاش تاي موي ترش
هزار خمره سرکه عسل شدست از او
که هست دلبر شيرين دواي خوي ترش
زهاي و هوي ترش هاي ماش خنده گرفت
حلاوت عجبي يافت هاي و هوي ترش
ترش چگونه نخندد به زير لب چو شنيد
که جوي شير و شکر شد روان به سوي ترش
ربود سيل ويم دوش و خلق نعره زنان
ميان جوي عسل چيست آن سبوي ترش
پرير يار مرا جست کان ترش رو کو
خمار نيست چرا بودش آرزوي ترش
شتاب و تيز همي رفت کو به کو پي من
چرا کند شکرقند جست و جوي ترش
گرفته طبله حلوا و بنده را جويان
که تا ز جايزه شيرين کند گلوي ترش
عجب نباشد اگر قصد او فناي منست
هميشه شيرين باشد يقين عدوي ترش
غلط مکن ترشي ني براي دفع توست
ز رشک چون تو شکاريست رنگ و بوي ترش
ز رشک جاه اميرست روترش دربان
ز رشک روي عروس است روي شوي ترش
هزار خانه چو زنبور پرعسل داري
به جان تو که گذر کن ز گفت و گوي ترش