شماره ٤٧٦: ندا رسيد به عاشق ز عالم رازش

ندا رسيد به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست براق خداي مي تازش
تبارک الله در خاکيان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشيد ز آتش نازش
گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهي
ز عشق آنک درآيد به چنگل بازش
گرفت چهره عشاق رنگ و سکه زر
ز عشق زرگر ما و ز لذت گازش
در آن هوا که هوا و هوس از او خيزد
چه ديد مرغ دل از ما ز چيست پروازش
گهي که مرغ دل ما بماند از پرواز
که بست شهپر او را کي برد انگازش
مگو که غيرت هر لحظه دست مي خايد
که شرم دار ز يار و ز عشق طنازش
ز غيرتش گله کردم به خنده گفت مرا
که هر چه بند کند او تو را براندازش